سارا سعادت
سارا چون نسیم بهار
فرودگاه ها چشم براه ترین بناهای جهانند، سالن هایی گَل و گشاد که هر روز دلشان پر و خالی می شود، از اشک و بوسه و آغوش، گاهی از سر رسیدن، گاهی از درد رفتن .
سارا سعادت دانشجوی دکترای روانشناسی در آمریکاست. سارای ۲۳ ساله که با خواهرش صبا و مادرش شکوفه چوپاننژاد می رفتند که به خانه برسند جایی در کانادا. سارا در اولین روز از آخرین ماه پاییز ۱۳۷۵ در کشوری چسبیده به خلیج فارس دیده بر جهان گشود. امارات . دختری زیبا با چشم های درشت با لبخندی پهن شده روی صورتش. فرزند اول شکوفه چوپان نژاد و عباس سعادت هر دو پزشک. یکی پزشک زنان و زایمان و آن دیگری دندانپزشک.
سارای کوچک دو ساله بود که شد خواهر بزرگتر. نام خواهرش را صبا گذاشتند . یک جان بودند در دو تن. زندگی برای بچه های مهاجر قشنگ می شود وقتی پای یک همبازی در میان باشد، یک خواهر ، یک همراز، بخندند به الکی های روزگار، با هم قد بکشند و خوشی و ناخوشی ها را با هم نصف کنند.
هر تابستان که می آمدند پیش مامان پری دلشان جا می ماند تا تابستان بعدی. آنها با هم قد کشیدند همچون درختان بلوط ریشه دادند و بزرگ شدند. کافیست اسمش را در اینترنت جستجو کنید و یک لحظه به عکس هایش نگاه کنید به عکس هایشان . سارا و صبا که به هم چسبیده اند در همه عکس ها در آغوش یکدیگرند یک روحند در دو تن . سارا سالهای اول دبستان را در مدرسه ای انگلیسی زبان در دوبی گذراند ولی نه ساله بود که اولین تجربه مهاجرت برایش رقم خورد. از زادگاهش امارات به سرزمین مادری اش” ایران“. آنها به ایران آمدند ، دکتر شکوفه چوپان نژاد به همراه همسرش دکتر سعادت و صبای هفت ساله . سارا مدرسه را در زادگاه مادری اش اصفهان از سر گرفت. کمی سخت بود. زبان فارسی را با ته لهجه انگلیسی صحبت می کرد. ۱۵ ساله بود که دوباره مهاجرت کرد . این بار از ایران به “هلیفاکس” در کانادا. او در دبیرستان پرینس اندرو مشغول به تحصیل شد و زمانی که خانواده اش به ادمونتون نقل مکان کردند ، او دوره لیسانس خود را در دانشگاه آلبرتا آغاز کرد و سال ۲۰۱۹ با مدرک روانشناسی از دانشگاه فارغ التحصیل شد. هم و غمش سلامت روان بود و وقتی در رشته دکتری دانشگاه “آلیانت“،پذیرفته شد خود را برای رسیدن به رویایش، روانشناسی بالینی نزدیک دید. وفادار بود به انسان و انسانیت بدون توجه به سن، قومیت و جنسیت عشق می ورزید، آرزویش پایان دادن به تبعیض در فرهنگ ها بود و در همین راه دست از تلاش نمی کشید . جامعه دگرباشان وتمام تبعیضاتی که بر علیه آنها بود را می دید و برای روز گار بی تبعیض آرزو ها داشت . دختری دلسوز که از کوچکترین فرصت ها برای کمک های داوطلبانه استفاده می کرد . این اخلاقش به مادر رفته بود . دکتر شکوفه چوپان نژاد که دل در گرو مهربانی به مردم داشت . سارا به کودکان مبتلا به اوتیسم میرسید و خانه سالمندان را فراموش نمی کرد . او مهاجر کوچکی بود که برای مهاجران تازه رسیده به کانادا وقت صرف میکرد. شنونده غصه هایشان بود و مسکن دردهایشان .صبور بود و آرام. باهوش و مستقل و شجاع . مگر می شود دختری تا ۲۳ سالگی سه بار مهاجرت کند ولی محکم نباشد. از دبی به ایران، از ایران به کانادا و این اواخر که برای دکترا آمریکا را انتخاب کرده بود .
عاشق ورزش بود ، تابستان فوتبال و فصل های دیگر در سالن های بدن سازی . از سرگرمی هایش بازی با ورق بود و از صدای تاس هایی که روی تخته نرد می نشست لذت می برد. عشقش این بود که با جفت شش هایی که می آورد مادرش را ببرد .
عاشق رقصیدن بود . می چرخید و می چرخید درست مثل حرکت پرده های تور در نسیم بهار. دوستانش همگی او را دختر قوی می دانند که اگر چه رفته است اما هنوز انرژی او با آنهاست . “رایان” یکی از آنهاست: “سارا باعث شد تا خودم و پتانسیل هایم را بهتر بشناسم. او به من کمک کرد که پرتلاش باشم و همیشه خود را به چالش بکشم . هرگز تسلیم نشوم و شکست را قبول نکنم. سارا ممکن است از این دنیای جسمی گریخته باشد اما همیشه احساس می کنم که او برای بسیاری از ما اینجاست. حتی اگر فصل بودن ما با هم خیلی کوتاه کوتاه شد. اما این برای من با ارزش است متشکرم از تو که به من آموختی که هیچ وقت دیر نیست .که چه کسی هستم و چه کسی می خواهم باشم! سپاس که به من آموختی زن قوی کیست برای همه خنده وگریه های با هم بودنمان از تو تشکر می کنم و می دانم تا اینکه دوباره تو را ببینم فرشته زیبا. “.
هانا گونزالس نیز دوست دیگرش است که سارا را مهربان ، باهوش و شیرین می خواند و می گوید: شاد و بود و سرگرم کننده و مطمن است که میراث مهربانی و کمک های او در دانشگاه باقی خواهد ماند “. سارا دانشجو بود . تمام سال های مهاجرتش درس خواند تا به اهدافش برسد . حالا زمان برداشتش بود او رویاهایش را به حقیقت رسانده بود .
عاشق بود عاشق ایران ، برای دو هفته مرخصی گرفته و آمده بود مامان پری را ببیند مثل هر سال که با مادر و خواهرش می آمدند ایران برای دیدار . آن روز صبح روی مامان پری را بوسید او را محکم به آغوش کشید آنقدر که صدای ضربان قلبش را می شمرد .رفت تا با مادرش شکوفه چوپان نژاد و خواهر جانش صبا به خانه برگردند . اما نمی دانست، آنها که در اتاق فرمان پدافند منتظرش نشسته اند عاشق نیستند، آنها حتی مهربان هم نبودند. زدند و انکار کردند و تمام آنچه را که سارا و آن ۱۷۵ تن دیگر ساخته بودند تنها در چند دقیقه به آُسمان سپردند . سارا رفت اما هنوز آنها که به دادخواهی شان ایستاده اند زنده اند .
نویسنده: رویا ملکی