مهربان بدیعی اردستانی
مهربان، آفتابِ تابستان
در روزی گرم از مرداد ماه سال ۱۳۸۰ به دنیا آمد. او را مهربان صدا زدند. نمیدانستند بعدها که بزرگ میشود چهقدر این اسم برازندۀ اوست. مهربان بود و گرم. مثل آفتاب داغ همان مرداد، مثل نور درخشانِ همان خورشید، مثل گرمای همان سرزمین. چون خورشید میدرخشید و اطرافیانش را جان میداد. دلش میخواست دنیا را بشناسد و میدانست برای شناختن دنیا اول باید زبان کشورهای دیگر را بیاموزد. از ده سالگی آموختن زبان انگلیسی و فرانسه را با هم شروع کرد. همه از شور و استعداد و عشقی که درونش بود انرژی میگرفتند. همیشه میخندید و زیباترین لبخندها از آنِ او بود. تا میتوانست مهربانی میکرد. تا میتوانست عشق میورزید.
مهربان بزرگ شد و روز به روز درخشانتر، زیباتر و تحسینبرانگیزتر. به دبیرستان که رفت تصمیمش را گرفت. دلش میخواست پزشک شود. مرهم درد انسانها شود. به آنها امید دهد و جهان را زیباتر کند. بیشک اگر در آن پرواز نبود، از بهترین و مهربانترین پزشکان دنیا میشد. میتوانست جان ببخشد میتوانست فداکاری کند میتوانست فانوسی در تاریکیِ دنیا باشد. اما خطای انسانیشان آیندهای شیرین را نه تنها از او که از ما نیز گرفت.
از نوجوانی عزمش را برای تحصیل در یک دانشگاه خوب جزم کرد. سال ۲۰۱۷ با ویزای دانشآموزی به همراه مادرش قدم به خاک کانادا گذاشت. وقتی تصمیم به مهاجرت گرفت، در دفترش نوشت: «هدف سال اول مهاجرت، ملاقات آدمهای تازه و دوستان جدید.» با تمام شور و عشقی که میتواند در دختری ۱۶ ساله باشد در کشوری آزاد و امن ساکن شد. کلاس یازدهم و دوازدهم را در دبیرستان Woodbridge college تورنتو خواند و دیپلمش را با نمراتی درخشان به پایان برد تا دانشگاه اُتاوا او را به عنوان دانشجوی Exceptional بپذیرد.
دکتر سعید بدیعی، پدر مهربان در تهران مانده بود و با تمام توانش کار میکرد تا دخترش را حمایت کند. مادر هم در کانادا پشتیبان او بود تا پارهی تنش، تنها فرزندش، مهربانش به رویاهای دور و درازش برسد. مهربان قدردان محبت پدر و مادرش بود. آنها را امید میداد به روزی که پزشکی متخصص شود. خانهای خوب و اتومبیلی عالی بخرد. پدر و مادرش را پیش خودش بیاورد و زحماتشان را جبران کند. میل به یادگیری و دانستن در او چنان قوی بود که علاوه بر تسلط به زبان انگلیسی و فرانسه، در کانادا زبان تُرکی و عربی را هم از یکی از دوستانش آموخت. مهربانی او و روحیهی کمک کردنش به انسانهای دیگر در کانادا هم ادامه یافت. فقط چندماه از آمدن مهربان به دانشگاه گذشته بود که داوطلب شد به دانشآموزان ایرانی که قصد دارند برای آینده شغلی خودشان در رشته پزشکی وارد دانشگاه شوند، کمک و مشاوره بدهد. همه دوستش داشتند. مگر میشد او را دوست نداشت؟
اما ناگهان اتفاقی افتاد که دل مهربان و مادرش را لرزاند و مادر ناگزیر به ترک کانادا شد. پدرِ مهربان بیمار شد. مادر، خانهای در اُتاوا برای مهربان پیدا کرد و او با دختری ایرانی که چون خودش دلپذیر و بامحبت بود، همخانه شد. مادر راهی ایران شد تا در کنار همسر بیمارش باشد. مهربان که از نگرانی حال پدرش خواب نداشت مدام با خانوادهاش تماس میگرفت. تعطیلات بین دو ترم دانشگاه رسید و مهربان که دلش در ایران بود تصمیم گرفت به دیدار پدر بیمارش برود. مادرش با اصرار از او خواست که تا تعطیلات تابستان صبر کند و برای دو هفته زحمت سفر طولانی را به جان نخرد. اما او نگران بود و باید خودش را میرساند. باید پدرش را میدید. با آمدنش گرمای محبتش را در سرمای زمستان به خانهشان آورد. در کنار هم روزهای شادی را سپری کردند و زمان زود گذشت و وقت رفتن رسید.
صبح روز ۱۸ دی ماه ۱۳۹۸ مهربان به مقصد کییف پرواز داشت و از آنجا به کانادا میرفت. بیشتر مسافران پرواز ایرانی بودند. در فرودگاه پدر و مادرش نمیدانستند آخرین باری است که چشمان خندان جگرگوشهشان را میبینند. مهربان، پدر و مادرش را در آغوش گرفت. از گیت رد شد. برایشان دست تکان داد و رفت. رفتنی که بازگشتی نداشت. خبر که رسید باور نمیکردند. فکر کردند کابوس است. کابوسی که به زودی از آن بیدار میشوند، جرعهای آب مینوشند. به مهربان تلفن میزنند و او میگوید که به سلامت رسیده است. دوباره صدای خندههایش را میشوند و دوباره دنیا پر از عطر مهربانیاش میشود. اما این خبر کابوس نبود. تلخترین واقعیت زندگیشان تا آن لحظه بود. فهمیدند که از آن به بعد زندگیشان رنج مدام است و دردی تمامنشدنی. مهربان رفته بود و تمام اشکهای عالم او را برنمیگرداند. گفتند نقص فنی بوده است. جگرشان میسوخت، اما با خودشان میگفتند آدمی را از تقدیر گریزی نیست. اما چند روز بعد وقتی حقیقت اصلی آشکار شد، جای رنج و دردشان را خشمی تمام نشدنی گرفت. خبری منتشر شد که بوی نابودی میداد. هیچ تقدیری در کار نبود. دو موشک به هواپیما اصابت کرده بود. گفتند خطای انسانی بوده است. به همین راحتی! خطای انسانی که به قیمت جان ۱۷۶ انسان بیگناه تمام شد. خطای انسانی که به قیمت نابودی خانوادههای ۱۷۶ جان پاک تمام شد.
پدر و مادر مهربان هر روز بیدار میشوند و هر روز برایشان یاداور این حقیقت تلخ است که دیگر فرزند دلبندشان را نخواهند دید. آخرین نگاه او را به خاطر میآورند و روزهای دردناکشان را با یاداوری خاطراتی که از او دارند سر میکنند. مهربان یکی از ۱۷۶ نفری بود که امیدهایشان در یک لحظه به اسم خطای انسانی تکهتکه شد و پیکرشان بر دشتهای جایی که وطن نامیده میشود پراکنده شد. مهربان رفت. مهربانی که وجودش زمین را زیباتر میکرد جزو ستارههای پرواز ۷۵۲ شد. حضوری کوتاه، شیرین و فراموشنشدنی. انسانی که میتوانست بر زیباییِ زندگی بیفزاید و از آن لذت ببرد دیگر میان ما نیست و بیشک دنیا بدون او خورشید درخشانی را کم دارد. گرمای مردادش را، آفتاب گرمابخشش را.
نویسنده: آرام روانشاد