مهدیه قوی
راشل قرار بود با مهدیه به کانادا بیاید. معصومه ترتیب کار را داده بود. صدور شناسنامه، تزریق واکسنها و کار مجوزها همه انجام شده بود. معصومه میگفت: ” مشکل اصلی، پرواز از ایران است، انسان به سختی میتونه پرواز کنه، چه برسه حیوان آن هم نه سگ یا گربه، بلکه خرگوش .” برای همین پرواز اوکراین را انتخاب کرده بودند تا راشل بتواند همراه مهدیه باشد. خرگوش کوچک دوستداشتنیاش.
مهدیه در دوم آذر ماه 1378 بعد از تجربیاتی سخت و اتفاقاتی تلخ در خانواده به دنیا آمد. پیش از آمدن او خانواده از تصادفی مهلک نجات یافته بودند، مادر مهدیه آسیب جسمی فراوانی دیده و پدربزرگش هم از دنیا رفته بود. آمدن مهدیه دنیا را رنگ دیگری داد.
“تولد این دختر موجب تغییر کامل زندگی ما شد، این دختر که پس از مشکلات فراوان وارد زندگی ما شده بود با خواهر بزرگش معصومه ۱۰ سال و با برادرش حدود ۹ سال اختلاف سنی داشت با آمدن خود جان دوباره ای به زندگی ما بخشید.”
او هم شاگردی ممتاز و برجسته در مدرسه بود و معلم و راهنمای اصلی او خواهر بزرگترش معصومه بود. در طول تحصیل در مقطع دبستان و راهنمایی در منطقه 4 و 6 تهران شاگرد ممتاز بود و مقطع دبیرستان و پیش دانشگاهی را در مدرسه نخبگان علامه طباطبایی تهران در رشته علوم تجربی با نمرات عالی به پایان رساند، با تلاش ها و درس خواندن های شبانه روز، موفق شد بدون سهمیه در کنکور، در رشته داروسازی پذیرفته شود اما آرزویش پزشکی و طبابت بود، استعداد بسیار زیادی داشت از جمله در موسیقی. سنتور می نواخت دوره های سنتور را با بهترین اساتید گذرانده بود، ترانههای همایون شجریان را دوست میداشت، انگلیسی میدانست موسیقی دنیا را هم دنبال میکرد و گاه میشنیدید ترانهی ادل یا اد شیران را زمزمه میکند. او دربارهی معصومه میگفت “معصومه نسل سوخته دهه ۶۰ است، استعداد هاش دود شدن حالا منو میخواد مثل خودش کنه.”
عاشق فوتبال بود، طرفدار دو آتیشه کاتالان ها و لیونل مسی بود. همه چیزش را آبی و اناری دوست داشت از پرده اتاق تا بامپر گوشی اش، آنقدر که حال مهدیه را هر هفته میتوانستی با نتایج بارسا پیش بینی کنی. طبق حدس پاتوقش ورزشگاه انقلاب بود اگر دنبالش میگشتیم او را در جادهی تندرستی پیدا میکردیم.
همزمان به توصیه خواهر بزرگش معصومه، به مدت حدود یک سال تلاش بسیاری کرد و در نهایت مدرک زبان را با نمره عالی گذراند و از دانشگاه سنت ماری در رشتهی بیولوژی پذیرش گرفت. دوربین حرفه ای عکاسی با لنزهای ریز و درشت همیشه همراهش بود. نظریههای استیون هاوکینگ را دنبال میکرد و عاشق خرگوشش راشل بود.
راشل نتوانست سوار هواپیما بشود. متاسفانه با بدقولی هواپیمایی اوکراین علی رغم انتظار و هماهنگی با CFIA کانادا، 6 ساعت پیش از پرواز ۷۵۲ با حمل راشل مخالفت شد، خستگی بر تن معصومه ماند و گریه های بی امان مهدیه بود در حالی که راشل را محکم بغل میکرد و اشک میریخت . میگفت “من بدون او میمیرم، من سوار این پرواز نمیشم.” آنقدر مصمم بود که در نهایت با قول و قرار ارسال راشل با یک کارگو کاملا ایمن و مطمئن، کمی از گریه ها و بیتابی های او کم شد و بالاخره به پرواز ۷۵۲ هواپیمایی اکراین راضی شد. اما او خوب میدانست که این پرواز آخرین دیدار او با مادر، پدر و برادرش بود، چیزی که احتمالا راشل به او گفته بود.
در شب آخر همه خانواده در فرودگاه حاضر شدیم، همه مانیتور ها، بیلبرد ها، اصلا در و دیوار فرودگاه حکایت از جنگ داشت، از تصاویر و کلیپ های قاسم سلیمانی تا کودکان و زنان جنگ زده و حتی تصاویر شلیک موشک به وفور در فرودگاه دیده میشد، وسایل و کارهای پرواز را با استرس و دقت انجام داده، که ناگهان خبر آغاز حمله موشکی را در فضای مجازی دیدیم، همه نگران بودیم جز معصومه و مهدیه و از قضا مسافران خندان پشت گیت پرواز، به یاد دارم که وقتی به مهدیه از حمله به پایگاه عین الاسد توسط سپاه پاسداران گفتم در جواب به من گفت خبر رسیده نیمار تمدید نمیکنه قراردادشو با پاریس، خداکنه بتونه اینبار برگرده به بارسا …
سرانجام پشت گیت بازرسی پاسپورت آخرین وداعمان را با دخترها انجام دادیم. تا قبل از پرواز هواپیما در فرودگاه بودیم تلفنی حرف میزدیم و به هم دلداری میدادیم، همین که اعلام شد هواپیما در حال پرواز است، فرودگاه را ترک کردیم، در میانه راه قبل از ورود به تونل توحید، مجتبی متوجه شد که هواپیمایی سقوط کرده از قضا پرواز ۷۵۲ اکراین بود، سراسیمه برگشتیم و در پی یافتن یوسف خود هر چه رفتیم، نرسیدیم…
متاسفانه با این همه تلاش و آرزوهایی که مهدیه عزیز برای ادامه تحصیل در کانادا داشت در تاریخ ۱۸ دیماه به همراه خواهر بزرگش معصومه، یار و مادرش، پا به هواپیمایی گذاشت که دقایقی بعد توسط پدافند هوایی سپاه پاسداران بوسیله موشک مورد حمله قرار گرفت و متلاشی شد.
خواهران قوی با همه تخصص، امید، سرزندگی، مهربانی، آرزوها و استعداد های بسیار بالایی که داشتند سفر کردند و خاطرات توام با شادی و نشاط خارج از تصور هر انسانی را برای خانواده و دوستانشان به یادگار گذاشتند و همراه ۱۷۴ مسافر بیگناه این پرواز رفتند و ننگ ابدی برای آفرینندگان این جنایت باقی ماند.
اما…
باز هم در یک روز سرد و برفی، درست همزمان با لحظه تولد معصومه، ۲۷ دیماه 1398 باقی مانده پیکر دو خواهر با آرزوهای بلند در کنار هم و در صحن بارگاه امامزاده صالح تجریش به خاک سپرده شد. تراژدی معصومه به همراه خواهرش مهدیه که او را فراوان دوست میداشت و میگفت “مامان من بدون مهدیه میمیرم“، بدون اثری از حلقه نامزدی بر انگشتش و راشل خرگوش، تنها بازمانده پرواز ۷۵۲، تکمیل شد.
نویسنده: مجتبا قوی (برادر)