امیر مرادی
اردیبهشت ماه ۱۳۷۶ من و همسرم زندگی مشترک خود را آغاز کردیم و از همان موقع سفرهای ما آغاز شد. اولین سفر ما به منچستر بود جایی که همسرم قرار بود درس دکترا بخواند. در بحبوحه دلتنگی و نداشتن تجربه زندگی در خارج کشور بعد از چند ماه متوجه شدم پسرم را باردار هستم و این نقطه امید و روشنایی در زندگی ما شد.
در آخرین روزهای تابستان و در انتظار پاییزی زیبا، ۲۹ شهریور ۱۳۷۷ (September 20, 1998) و در بیمارستان St. Marys منچستر قدم به دنیا نهاد. نامش امیرارسلان شد. ولی بخش کنسولی سفارت ایران در لندن به بهانه عدم وجود “امیرارسلان” در فهرست اسامی مجاز با صدور شناسنامه ایرانی با این نام مخالفت کرد و اینچنین شد که شناسنامه او را با نام “امیر” صادر کردند. تا قبل از کلاس اول دبستان امیر در منچستر انگلستان بود و همیشه در مدرسه به عنوان لیدر و بسیار مهربان معروف بود. همه بچهها دوستش داشتند و با قد بلندش همیشه بین بچهها پیدا بود. در حدود ۳ سالگی با تشویق معلم به آموزش شنا پرداخت و با مربی شنایی که خود عضو تیم ملی شنای انگلیس بود، هر ۴ رشته متفاوت شنا را بسیار حرفهای آموخت.
خاطره خوبی از مهربانی امیر ۳ ساله دارم روزی از من پرسید مامان مورچهها در سرمای زمستان غذا از کجا میارن؟ و من بهش گفتم به سختی پیدا میکنند. بعد از چند روز دیدم در حال تلویزیون نگاه کردن و غذا خوردن مرتب بیرون میرود و برمیگردد. بیشتر دقت کردم و متوجه شدم در زیر پنجره جایی که از دید پنهان بود ولی مورچهها در حال رفت و امد برای انها غذا میگذاشت.
مقارن با شش سالگی، امیر که به دو زبان حرف میزد به ایران برگشت و سه ماه بعد کلاس اول را در شهر کرمان شروع کرد . در حالی که حرف زدنش مخلوطی از انگلیسی و فارسی بود. در روزهای اول مدرسه با مشکلاتی متفاوتی مواجه بود از جمله ارتباط گرفتن با سایر بچههای کلاس . ولی معلمی داشت بسیار با حوصله که وقت زیادی برای امیر صرف کرد و در کمتر از سه ماه خواندن و نوشتن او راه افتاد. در مدارس ایران هم بسیار فعال و کوشا بود، دوران دبستان، راهنمایی و دبیرستان را در بهترین مدارس کرمان گذراند. در کنار کسب تجربه و مهارت بیشتر در شنا به بسکتبال، سوارکاری و اسبسواری هم پرداخت و خیلی سریع در این رشتهها هم پیشرفت کرد.
در نیمههای کلاس یازدهم دبیرستان امیر، به کانادا مهاجرت کردیم.
از انجایی که پدر امیر استاد دانشگاه بود و تا حدودی آشنا به سیستم آموزشی، تاکید داشت که مدرسه خوب در پیشرفت امیر تاثیر بسزایی دارد. در نهایت، امیر در مدرسه پرایوت “Holy Trinity School HTS” در ریچموندهیل اُنتاریو ثبت نام شد. اخر سال تحصیلی کانادا بود و به منظور آشنایی بیشتر در Summer Camp هم ثبت نام کرد. با اینکه تازه وارد کانادا شده بود ولی معلم ریاضی خود را بسیار متعجب کرده بود به دلیل دانش و تبحر فوقالعاده آن کورس را با نمره ۹۸ به پایان رساند. شروع سال تحصیلی جدید با کمی دلهره من همراه بود، تا اینکه یه روز وقتی به خانه امد به من گفت مسابقهای هست بین تمام مدارس پرایوت کانادا به اسم Model UN team که بعد از ژانویه در مونتریال برگزار میشود. و از هر مدرسه فقط بیست نفر انتخاب میگردد. امیر مصمم بود ولی شرایط خیلی سخت بود و رقابت با بیش از صد نفر شرکت کننده بسیار دشوار . ولی روز مسابقه به خانه امد و وقتی چشمان درخشان و جیغهای از ته دل و خوشحال او را دیدم فهمیدم که باز هم مثل همیشه موفق شده. باورم نمیآمد و چگونه امکان داشت که امیر آنقدر حرف بزند که بتواند داوران برگزار کننده را متقاعد کند. جرأت، جسارت و موفقیت حضور در این تیم موجب شد که تمام بچههای مدرسه امیر را بشناسند و از او به عنوان دانشآموز موفق و تازه وارد مدرسه و کانادا یاد کنند. مسابقه بعد از تعطیلات کریسمس در مونتریال به مدت چهار روز برگزار گردید و تیم سه نفره شامل امیر جایزه گرفت و با انتخاب مدرسه به عنوان تیم برتر به پایان رسید.
بعد از چندی دوباره در تیم پنج نفره منتخب مدرسه جهت شرکت در مسابقه ساینس کانادا انتخاب گردید این مسابقه در شهر لندن آنتاریو به مدت یک روز بود که در این مسابقه هم جایزه ویژهای را از آن خود کردند. با تیم و از اعضای بازیکن اصلی تیم بسکتبال مدرسه به شهر وینپگ رهسپار و مقام سوم بسکتبال بین مدارس کانادا را کسب کردند. تمام این دستاوردها برای پسر تازه وارد کانادا، به مثال ذخیره گنجی بزرگ برای آیندهاش بود. دوستان زیادی برای خود پیدا کرده که همه از امیر به عنوان پسری مهربان و خوشرو یاد میکنند. با شروع کلاس دوازده در همان مدرسه، باز هم به دنبال چالشی جدید بود. گروه دراما (نمایش) مدرسه مهمترین، فعال و حرفهای بود. و امیر مصمّم که باید وارد گروه نمایش شود. با فعالیت زیادی که در درس و کورس دراما نشان داد، راه ورود به گروه برای خود هموار نمود و روزی که این خبر را داد باز هم من چشمان درخشان و نافذ او را دیدم. در کنار درس و امتحانات به شدت با این گروه تمرین میکردند و برای بازیگران این نمایش واقعا مهم بود. روز نمایش که فرا رسید، استقبال جمعیت از این نمایش غیر قابل باور بود. نمایش Big Fish که نمایشی موزیکال بود با شعر و موسیقی سه ساعت تمام طول کشید. حضور امیر پابهپای سایر بازیگران باتجربه روی صحنه برایم سرشار از شعف، لذت و شادی بود و با تمام وجود خوشحالی را در تمام حرکات امیر احساس میکردم و به من یادآوری میکرد که فرزند شایستهای بزرگ کردهام.
امیر مایل بود در رشتهی پزشکی درس بخواند. به این منظور برای تمام دانشگاهای عالی از جمله تورنتو، مک مستر و کویینز اقدام کرد. در زمان بسیار کوتاهی از تمام این دانشگاها پذیرش را دریافت کرد و موجب خوشحالی زیاد ما شد. با تحقیق فراوان و جهت تجربه زندگی مستقل، بهترین رشته ساینس درQueen’s University در شهر کینگستون اُنتاریو را انتخاب کرد که خود دانشگاه دانشکدهی پزشکی نیز داشت. در سال ۲۰۱۷ در رشته ساینس وارد دانشگاه شد و شروع به درس خواندن کرد و با علاقه جلو میرفت.
عاشق و هوادار پروپا قرص تیم فوتبال منچستریوناتید بود و همیشه با دوستانش فوتبال بازی میکرد. دوستانش در مورد امیر میگویند در اولین برخورد کمی خجالتی بنظر میآمد ولی با شناخت بیشتر، تازه پی بردیم که چقدر امیر باهوش و همیشه باعث شادی دوستانش میشد تمام استادان و دوستانش در مورد امیر میگویند که او Social Butterfly داشت و همیشه هر کس که به کمک نیاز داشت میتوانست به امیر فکر کند. اخذ مدرک ساینس برای ورود به پزشکی لازم است، سال دوم دانشگاه که باید از بین گرایشهای مختلف ساینس شاخهای را انتخاب میکرد به قولی همیشه به آپشن A و B فکر میکرد و انتخابش گرایش بایوتکنولوژی بود.
در نیمههای سال دوم در حالی که مصمم به ادامه در پزشکی بود، روزی با ایده جدید به خانه آمد “راه اندازی استارت اپ در زمینه موسیقی” با مخالفت ما از پسانداز و هزینه شخصی به این فعالیت ادامه داد و خیلی هم با علاقه در این زمینه پیشرفت کرد تا جایی که دو هفته قبل از رفتن به ایران از آمازون ایمیلی دریافت کرد مبنی بر ابراز علاقه و کسب اطلاعات بیشتر در مورد اپلیکیشن تا امکان همکاری بیشتر فراهم گردد.
امیر در تابستان ۲۰۱۹ امتحان M-CAT (برای ورود به دانشکده پزشکی ضروری است) خود را پاس کرده بود و فقط سه ترم دیگر تا پایان فارغالتحصیلی ساینس با گرایش بیوتکنولوژی داشت.
ابتدا قرار نبود امیر به ایران بیاید، بعد ابراز علاقه کرد تا بعد از چهار سال و نیم دوری به ایران سفر و دیداری تازه کند. به علت امتحانات پایان ترم نمیتوانست همراه ما باشد و چندین روز بعد از ما به ایران آمد و برای برگشت هم به دلیل حضور در کلاس دانشگاهی مهم در روز جمعه، سه روز زودتر از ما، چهارشنبه هشتم ژانویه مسافر پرواز به تورنتو بود.
در خداحافظی راه برگشت، گفتم امیر جان آخر هفته بیا خونه (از کینگستون به تورنتو) منتظرت هستیم، به من گفت مامان ساعت ۹:۳۰ میرسم کییف و بهت زنگ میزنم نگران نشی چون یه کم طول میکشه تا اینترنت پیدا کنم.
من و همسرم هنوز آخر هفتهها منتظر آمدن “امیر” تک فرزندمان، ستاره زندگیمان، تمام خاطرات و تلاشهای گذشته و همه اُمیدهای آینده. به خانه برگردد و با نگاه نافذ و درخشانش بخندد و بگوید اینها همه خواب بود …
امیرجانم، با کولهباری پُر از اُمید، آرزو و بهمراه رویاهای شیرین و بلندپروازانه مسافر پرواز شماره PS752 هواپیمایی اُکراین از تهران به مقصد تورنتو، با شماره صندلی 4A و رهسپار کانادا شد.
اما دریغا از بازی روزگار و ستم ظالمان، که این روزها عزیزترینم پسرکم که از دبستان تا بحال، در گوشه کاغذی و فقط با یک خودکار یا مداد ساده طرحهای فیالبداههای هممانند خودش شگفتانگیز و رویایی خلق میکرد، در گوشهای از Elgin Mills Cemetery در شهر ریچموندهیل زیر خاک آرامیده، ولی هر لحظه حضورش را در کنار خودم حس میکنم. امیر نازنینم.
نویسنده: آزاده حیدری پور (مادر)