ندا صدیقی
ندا، موجِ آبیِ دریای شمال
ندا در اسفند ۱۳۴۷ در ارومیه چشم به جهان گشود و اولین فرزند خانواده بود. در پنج سالگی بهمراه والدین به شهر ساری نقل مکان کرده و مشعوف از مهر و محبت بیانتهای آنها در کنار دو خواهر کوچکترش تا اخذ دیپلم در همان شهر زندگی کرد. از اوان کودکی بسیار با نشاط و پر جنب و جوش بود. عملکرد درخشان درسی هر سالهاش با کسب رتبههای اول یا دوم تحصیلی استان همراه بود. در ورزش هم سرآمد بود و عضویت در تیم والیبال استان، اخذ گواهینامه ناجی غریق و چندین مدال، از جمله دستاوردهایی بود که ندا با آنها سرخوش و شاد بود. خاطرات تکچرخ زدن با دوچرخه یاماهایش در ایام نوجوانی را هر بار با شور و شعفی وصفناپذیر تعریف میکرد و لبخند به لب در خاطرات خوش آن دوران غوطه ور میشد. عاشق دریای مواج بود و شنا تا دوردستها، و رها کردن آزاد تن و ذهن بر روی امواج آبیرنگ دریای شمال.
سختکوشی فراوان ندا در دوران مدرسه، قبولی در رشته پزشکی دانشگاه شهید بهشتی را برایش به ارمغان آورد. با جدیت و شوق راه طولانی یادگیری دروس طب را آغاز کرد تا به آرزوی دوران کودکیاش یعنی دانشمند شدن که بعدها با خنده و شوخی از آن یاد میکرد نزدیکتر شود، بیخبر از برگ جدیدی که چرخ گردون میرفت تا در دفتر زرین زندگیاش ورق بزند. در اواخر سال دوم پزشکیاش بود که بصورت اتفاقی با جوانی در دانشگاه آشنا شد و این آشنایی با تبدیل به عشقی عمیق پس از دو سال منجر به ازدواجشان شد.
بدنیا آمدن تنها فرزندش امیرعلی در سال دوم زندگی مشترک، شادی و نشاطی مضاعف را برایش به ارمغان آورد. ندا با علاقه وصفناپذیری از همان یکی دو سالگی فرزندش، روزی دو سه ساعت برایش شعر و کتاب خواند، آنگونه پر هیجان و هنرمندانه که خود نیز جزئی از داستان میشد و امیرعلی نمیدانست آیا ندا راوی این قصه است یا خود در کتاب زندگی میکند. ندا با عشق بی همتای مادریاش، وجود فرزندش را آنچنان لبریز از محبت میکرد که هرکسی ندا را میشناخت بخوبی از عشق بیکران او نسبت به فرزندش آگاهی داشت. عشقی که ادامه یافت، عشقی که راه گرفت و هرجا امیرعلی بود او را دنبال میکرد.
سالها سپری شد و ندا پس از فراغت از تحصیل رشته پزشکی عمومی بهمراه همسر و فرزندش عازم شهر اردبیل شد. طبابت عمومی را شروع کرده و همزمان با کار، مطالعه ای سخت و مداوم را با عطشی سیری ناپذیر جهت پذیرفته شدن در تخصص دلخواهش در پیش گرفت. زحماتش نتیجه داد و موفق به قبولی در رشته چشم پزشکی دانشگاه شهید بهشتی تهران شد. علیرغم تنگی وقت در طی دوره اشتغال به تحصیل تخصصی، نه تنها تعلیم و تربیت فرزندش را به نحو احسن به جا آورد بلکه ورزش و مطالعاتش هم طبق روال همیشگی ادامه داشت و شناگر همیشه حاضر استخر ساختمان محل زندگیشان بود.
دکتر ندا صدیقی با چهار سال تلاش شبانهروزی دیگر، رتبه علمیاش را به جراح متخصص چشم ارتقا داد و شادکام از این دستاورد بزرگ، بلافاصله طبابتش را در مراکز متعددی شروع کرد. او با تکیه بر توانمندی بالا، مهربانی و حس مسئولیت بیمانندش به بهترین مراکز درمانی تهران راه یافت و بیماران بیشماری را با نتایج عالی درمان نمود.
پس از نزدیک به شش سال فعالیت به عنوان جراح متخصص چشم در ایران و بدست آوردن موقعیت شغلی و اجتماعی فوق العاده، با تصمیمی سخت مواجه شد: اقدام به مهاجرت و دست شستن از ثمره بیست و پنج سال تلاش بیوقفه و تحصیل شبانه روزی، و یا ماندن در ایران و ادامه دادن شرایط موجود. ندا با تصمیمی استوار و فداکارانه از همه آنچه که بدست آورده بود و حتی از پیشنهاد اساتیدش برای پذیرش دوره فوق تخصصی قرنیه که هدف بعدیاش بود چشم پوشید و با پایان یافتن طرح پزشکیاش در سال ٢٠١١ به همسر و فرزندش در کانادا پیوست. علیرغم نا امیدی اولیه از آینده علمیاش در کشور کانادا با توجه به شرایط پیچیده ای که برای فارغ التحصیلان پزشکی خارجی وجود داشت، پس از مدت کوتاهی کورسوی امیدی برای تغییر رشته به دکترای اپتومتری دید و دگر بار مشغول تحصیل و مطالعه شد بطوریکه چند سال امکان مسافرت به ایران و دیدار والدین و خواهرانش را پیدا نکرد. پدر بسیار عزیزش در طی همین مدت از دنیا رفت و یک افسوس دائمی بخاطر عدم حضور بر بالین احتضار پدر در کنج قلب ندا جا گرفت.
زمان باز نایستاد و ندا دشواریهای تحصیل مجدد در کشور تازهاش را با پشتکاری مثالزدنی از پیش رو برداشت و تبدیل شد به اپتومتریست مهربان، توانا و خوشروی شهرهای تورنتو و لندن انتاریو. نه تنها مراجعین، که پرسنل مطب ها و اپتیکالهایی که ندا با آنها سر و کار داشت عاشق خوشرویی و منش او شدند. بیماران خردسال را با عشق و علاقه خاصی مجذوب خود میکرد و با دادن جایزههای مخصوص به آنان، خاطراتی شیرین از معاینه برایشان رقم میزد. با وجود ساعتهای طولانی کار، حتی لحظهای هم بیمارانش را با رفتاری آزرده خاطر نکرد. بخاطر احساس مسئولیت بینظیرش، نزدیک به پنج سال هر هفته و بدون آوردن بهانهای برای تعطیل کردن، مسیر دو و نیم ساعته تورنتو تا لندن و بالعکس را در روشنایی اول صبح و در تاریکی آخر شب به تنهایی رانندگی کرد و بیماران چشم انتظارش را هفتهای دو تا سه روز در لندن ویزیت نمود. نه برف و طوفان مانعی برای سفر و خدمت به بیمارانش شد و نه کسالت و خستگی.
کار ندا هرگز مانعی برای انجام روال زندگی شخصیاش نشد. عشق مادری ناب و بی پایان او نسبت به فرزند دلبندش همچون گذشته جاری و مصاحبت صمیمانه با فرزند جوانش شیرینترین لحظات زندگیاش بود. ورزش و مطالعه روزانه و دیدار منظم با دوستانش کماکان ادامه داشت و دورهمیها هم چاشنی شادیهایش بود. ضمن صمیمیت بسیار با همکارانش، در مشورت با آنها درنگ نمیکرد. مناعت طبعش در پیشکش کردن دانش و اطلاعات خود به همکاران تازه کارش مثالزدنی بود.
ندا ده روز قبل از آغاز سال ٢٠٢٠ میلادی برای یک سفر هجده روزه عازم ایران شد تا پس از سه سال با مادر و خواهرانش دیدار کند، دیداری که همگیشان بیصبرانه و مشتاقانه در انتظارش بودند. طی سفر کوتاهش، انبوه کسانی را که دوست شان میداشت و دوستش میداشتند، با یک برنامه فشرده ملاقات کرد. به نقل از بستگان و دوستانش، ندا به گرمی و با محبتی بسیار صمیمانه و گاها غم انگیزی با آنها وداع میکرد، گویی که الهامش شده بود ملاقات دیگری در کار نخواهد بود. در یکی دو روز آخر قبل از پرواز برگشتش به تورنتو، علنا حس غریبی از “انفجار هواپیما” را در صحبت با خواهرش به میان آورده بود. تأسفبار اینکه اصرار نزدیکان به انصراف از پرواز را با ذکر مسئولیت ویزیت بیمارانش در روز بعد از برگشت به تورنتو نپذیرفته بود. ندا در آن روز منحوس، حتی اجازه بدرقهاش تا فرودگاه را هم به کسی نداده و خود به تنهایی عازم فرودگاه شده بود تا ناخواسته و ندانسته برگی از کتاب سرخ آن پرواز شوم و بیسرانجام شود.
ندا با سرزندگی و نشاط زیست و سرشار از عشق و عاطفه بود. با ساده ترین شادی ها به زندگی لبخند زد و از لحظه لحظه عمر کوتاهش با جان و دل لذت برد. عاشق سفر بود و ماجراجویی. اولین انتخابش در بین تفریحات هر مسافرت، پرهیجانترین آنها بود. خنده های بلند و بیآلایشش زبانزد عام و خاص بود. آنچنان خوش مشرب بود و با همه گرم میگرفت که گویی شادی آوری برای دلهای هر کودک و پیر و جوان، بخشی جدا ناپذیر از وجود نازنین او بود. با تلاش خستگیناپذیر و بیمانندش، بارها نا امیدی را به زانو در آورد و برای ارتقا دانش و توانایی خود پیوسته اهتمام ورزید. به قله های علم صعود کرد و لیک هیچ از فروتنیاش کم نشد. با نگاهی عقلانی به زندگی، ثانیهای از عمر پر بارش را تلف نکرد و الگویی شد قابل اعتنا برای همه آشنایان و دوستانش.
شخصیت تکرار نشدنی ندا مأمنی بود سرشار از فداکاری و گذشت، و عزمش جزم بود برای آرامش و آسایش خانواده. اما شادیهای ندا در خانهاش مانده است. جای خالی او در خانهاش مانده است. عکس سفرهاینرفتهی او بر دیوار محو شده است. لحظاتی را که هدر نداد با خود برد، دقایقی را که قدر میدانست با خود برد. مهربانیاش اما ماند و زخمی بزرگ در قلب بازماندگانش که تا همیشه سرخ و خونین است. ندا فراموش نخواهد شد.
نویسنده: فرزاد علوی (همسر)