الوند صادقی
الوند، موسیقی کلمات
الوند در ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۹ در تهران به دنیا آمد، همبازی البرز ۶ ساله بود و سهند ۱۰ ساله.
فرزند آخر خانواده دیرتر از بقیه روی دو پا ایستاد و دیرتر از برادر و خواهرش روی دو پا راه رفتن آموخت اما به مجردی که پایش بر زمین استوار شد روی پنجه پا مثل بالرینها موزون میدوید. دیر هم به حرف افتاد اما قبل از هر کلمهای با مجموع آواهای کودکانه، موسیقی زمزمه میکرد. در سرش ترانه بود و نوا. از هفت سالگی تنبک میزد. انگشتان کوچکش را بر پوست تنبک میکشید و ضربه ضربه ضربههای ریز. تنبک کوچکی که حال در گوشه اتاقش بیصدا رها شده است. پیانویی که از ۱۲ سالگی مینواخت گرد گرفته و کنج هال خانه مانده است، یادگار از روزگاران جشنهای شب یلدا، روزی که برادرش البرز خداحافظی کرد و از ایران رفت، روزی که پوتین پوشید و به خدمت سربازی فراخوانده شد. الوند مینواخت. الوند مینواخت و جماعتی همخوان. شب عروسی هم برای عروس زیبایش نگار نواخت. دست در دست هم وارد سالن عروسی شدند. حواسش به پیانویی رفت که در جایی او را به خود دعوت میکرد. آرام قدم برداشت، پشت کتش را مرتب کرد تا درست بنشیند و بعد انگشتهای ظریفش را روی کلاویهها گذاشت. از کرمانشاه سهتار خرید و چند سالی سهتار مینواخت و میخواند، برای کردهای روژاوا (سوریه) سهتار میزد و میخواند «اری وفدای بالای بر آزیزم روژی چاوارجار…».
جشن و سوری هم اگر به کار بود بر چیزی دست میکوبید و همه را میخنداند. ترانههای کوچه و بازار را از حفظ بود و حاضران همیشه با او همراه میشدند.
سوفی، خواهرزاده و همسفرش که به دنیا آمد، وارد دنیای سازهای دایی الوند شد. دنیای کودکانه دایی الوند که بازی داشت، نشستن پشت پیانو و کتابهای نیمهشبی داشت. صبورترین دایی دنیا تصاویر و نتها را با حوصله برای سوفی توضیح میداد، انگشتان کوچکش را روی کلاویههای سفید و مشکی میلغزاند و دوستی عمیق آنها هر روز بیشتر شکل میگرفت.
الوند فوتبال بازی میکرد. خوب بازی میکرد. تنیسباز قهاری بود. کُری میخواند. میخندید. کُری میخواند و میخندید.
در دبیرستان ریاضی خواند. مهندسی صنایع را تا فوقلیسانس در دانشگاه دنبال کرد. پس از چند سال کار در شرکتهای مختلف به همراه دوستش پوریا شرکت خودشان را راهاندازی کردند. خدمات آیتی، طراحی وبسایت، نرم افزار و … تا آن موقع که تصمیم گرفت برود.
فروردین ۱۳۹۶ بود که الوند دلش لرزید، عاشق شده بود و از لا به لای پچ پچهها با برادرش البرز آوای نگاری به گوش میرسید، نگاری زیبا و خندهرو، خوش صدا و عاشق قاصدک. فروردین سال ۱۳۹۷ با نگار زیبایش ازدواج کرد و برای نگارش از سیاوش کسرایی نوشت «نگار من، امید نو بهار من، لبی به خنده باز کن، ببین چگونه از گلی، خزان باغ ما بهار میشود».
بلافاصله در همان سال یعنی در اسفند ۱۳۹۷ به کانادا کوچ کردند. هنوز چند هفته از اقامتشان نمیگذشت که در یک شرکت بینالمللی خدمات آیتی در تورنتو مشغول به کار شد و به گواه وبسایت شرکت، بیمبالغه حرفهایترین نیروی انسانی شرکت بود.
الوند کتاب میخواند، جامع و عمیق. به عمق خط کشیهای زیر سطور و یادداشتهای کوچکش لابهلای صفحات کتابها. کتاب هدیه میداد و باور داشت بهترین هدیه کتاب است. کتابهایش هم بر روی رف باقیست و کسی جرات نمیکند آخرین کتابی را بردارد که الوند مشغول خواندنش بود. هنوز صفحاتی ناخوانده به سفیدی میزنند و رد انگشتهای او بر کلمات دل ما را میلرزاند.
الوند با نگارش، با سهند و سوفیاش سوار آن هواپیما شد. او در اینستاگرامش جملهای از شبنم آذر نوشته است: «وما … که به شکل پرنده میمیریم، نگاهمان به آسمان جور دیگریست».
نویسنده: منظر ضرابی (مادر)