معصومه قوی
“فکر کنم تصمیم درستی گرفتهم. تصمیمم درست بوده.”
معصومه با خودش فکر میکرد که تصمیم درستی گرفته است. حدود دو ماه قبل از ۸ ژانویه، عشق را در زندگیاش پیدا کرده بود. معصومه در دسامبر 2019 به ایران سفر کرد شب یلدا را به همراه خانواده اش جشن گرفت و حافظ خوانی کرد، مراسم سنتی خواستگاری انجام شد و درست در شب کشته شدن قاسم سلیمانی حلقه نامزدی را بر انگشتش دید و عاشق شد.
معصومه در ۲۷ دیماه ۱۳۶۷ در شبی سرد و برفی به دنیا آمد، باهوش و پرانرژی بود، تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در مدارس غیرانتفاعی و نمونه مردمی گذراند، همیشه شاگرد اول کلاس و عضو جامعه ریاضیدانان جوان بود. علاقمند به رشتهی ریاضی و کامپیوتر بود همچون پدرش. در همین رشته تا کارشناسی ارشد را سپری کرد علوم کامپیوتر و ارشد رشته مهندسی کامپیوتر گرایش شبکه های کامپوتری را در دانشگاه امیرکبیر (پلی تکنیک) با نمرات بالا به پایان رساند و مورد تایید اساتید دانشگاه امیرکبیر به عنوان دانشجوی ممتاز قرار گرفت به همین دلیل بود که مدتها در مرکز پژوهشهای دانشگاه امیرکبیر همکاری میکرد، مدتی استادیار دانشگاه پیام نور بود و همزمان مشاور تحصیلی کنکور و معلم خصوصی ریاضی و فیزیک هم شده بود.
“وقت کمه. برای این همه کار که میشه کرد وقت خیلی کمه.”
او توانست مدارک تخصصی اغلب کمپانی های مطرح در حوزه فناوری اطلاعات و مهندسی شبکه های کامپیوتری و مخابرات را با گذر از آزمون های سخت آن در خارج از کشور دریافت کند و بطور همزمان در اپراتورهای مخابراتی بزرگ کشور از جمله شرکت ارتباطات مبین نت به مدت سه سال و در اپراتور بزرگ دیتای کشور شرکت ایرانسل به مدت شش سال به عنوان مهندس هسته شبکه مشغول به کار شود، پیاده سازی و نگهداری تکنولوژی های نوظهور در هسته شبکه اعم از تکنولوژی WiMAX و تکنولوژی 4G در آن دوران به تخصص و کوشش او و چند تن از همکارانش در ایران امکان پذیر شد، تکنولوژیهایی که دهها میلیون کاربر را پوشش میداد.
در اواخر حضورش در ایرانسل تلاش های فراوانی برای شناخت و مهاجرت به تکنولوژی نسل پنجم ارتباطات 5G انجام داد، تحقیقات روی شبکه های سنسور و تکنولوژی های مترقی NFV و SDN از دیگر فعالیت های او بود، همواره در تعامل و تبادل دانش با شرکت های بزرگ جهانی از جمله هواوی، زیمنس، نوکیا، اریکسون، سیسکو، سامسونگ و زی تی ای بود، کمتر فردی تجربه و تخصص یکی از این کمپانی ها را دارد چه برسد به طراحی، پیاده سازی، عیب یابی و مدارک تخصصی هر کدام از این تکنولوژی ها، به دلیل ماهیت کار و توانش سفرهای متعددی به کشورهای مختلف جهان انجام می داد و در همایش ها و کنفرانس های بزرگ مخابراتی، شبکههای کامپیوتری و موبایل در دنیا شرکت کرده بود، او همواره بعنوان یک نیروی کارآزموده و کاربلد مورد تایید تمامی مدیران ارشد بود.
“من به درد مدیریت نمیخورم. احساساتی تر از این حرفام. بلد نیستم کسی رو اخراج کنم یا توبیخش کنم.”
معصومه عاشق حل کردن گرههای سخت و جدید در زندگی و کار بود، علیرغم دانش بسیار، سابقه درخشان و توانمندی اش در مدیریت افراد و تیمداری، هرگز علاقه مند به پست های مدیریتی نبود و دائما در بین همکارانش، به همراه آنان هم آموزش میداد و هم می آموخت، همه دوستانش عاشق کار با او بودند. او معتقد بود همه توانایی انجام کارهای سخت را دارند و آموزش میتواند افراد را متحول کند.
“فکر کنم تصمیم درستی گرفتهم. آره تصمیمم درست بوده.”
مهمترین تکیهگاه معصومه خودش بود ، برخلاف آنچه قرنها در ایران به زنان تحمیل شده است وی به معنای واقعی زنی مستقل، مدیر و کاریزماتیک بود و در خانه ی پدری بعنوان فرزند ارشد، کارگردان همه اعضای خانواده بود، به قول مهدیه، خواهر کوچکتر و همسفرش، “قویِ بزرگ” بود. همه امور را با اراده و خلاقیت خودش مدیریت میکرد، به یاد ندارم کاری بود که انجامش را اراده کند و به پایان نرساند.
معصومه عاشق رانندگی بود و سفر. سالها در شهر و جادهها میراند، علاقمند بود هر نوع خودرویی را امتحان کند و بلافاصله بعد از ورودش به کانادا تراک دوستش را به مرکز امتحان رانندگی برد تا با موفقیت گواهینامه بگیرد. موسیقی و رانندگی. به ترانههای شاد دل بسپارد و در کوه و جنگل و کویر براند.
با آنکه در ایران بسیار موفق بود تصمیم به مهاجرت گرفت. در اندیشه کوتاه مدتش خود را یکی از مدیران شرکت AT&T میدید، اراده کرد و پذیرشش را از دانشگاه دالهوزی کانادا در رشته ی Internetworking که به قول خودش کار هر روزش بود، گرفت و در نهایت با رویاهایی بزرگتر عازم این کشور شد، همانطور که انتظار میرفت در دانشگاه شاگرد ممتاز شد، و از جایزه های نقدی برای ادامه تحصیل استفاده میکرد، همزمان به دلیل تجربه و تخصصش در بدو ورودش جذب شرکت مطرح هاناتک تکنولوژی در هلیفکس کانادا شد و همزمان بصورت فریلنسر پروژه هم انجام میداد.
بدون اینکه کسی بداند، معصومه تعدادی از افراد دچار معلولیت را که دچار ضایعهی نخاعی بودند در مرکز توانبخشی در منطقه محروم خراسان جنوبی (توانبخشی حضرت ابوالفضل) پشتیبانی مالی میکرد به نقل از او، آن ها بهترین دوستانش بودند، میگفت: “ساده اما برای خودم، آدمهای ساده را دوست دارم، همان هایی که بدی هیچ کس را باور ندارند، همان هایی که برای همه لبخند دارند، آدم های ساده را دوست دارم.”
آقا رضا در جوانی دچار ضایعهی نخاعی شده بود و تنها انگشت اشاره دست راستش کار میکرد، او دوستی بود که معصومه هر هفته بطور مرتب احوال خودش و دوستان دیگرش را میپرسید، ماهیانه مبلغی برای امور شخصی شان پرداخت میکرد و این اواخر بدلیل نارسایی در انجام امورشان برایش ولیچر برقی خریده بود تا خودش بتواند خرید کند و امور خود و بقیه را مطابق خواسته هایشان انجام دهد، همان که اکنون با این غم، شاید معلولیتش را فراموش کرده و سوگوار فقدان معصومه است. کودک بیسرپرست دیگری هست به نام محمد که ما هنوز نمیدانیم چگونه با غیبت معصومه کنار آمده است. او که مرتب با معصومه حرف میزد و از دوستان نزدیکش بود.
معصومه علاقه وصف ناپذیری به خانواده اش داشت، شاید برای همین بود که هرگز به جدایی از آن ها و ازدواج فکر نکرد، رنج دوری از آنها سخت ترین چیزی بود که او تاکنون تجربه کرده بود، از آنجا که چیزی جلودارش نبود، کوشید تا در رشته پزشکی برای خواهر کوچک درسخوانش مهدیه قوی که با رتبه خوب رشته داروسازی را در ایران ثبت نام کرده بود، پذیرش بگیرد، خیلی سریع موفق شد از دانشگاه سنت ماری کانادا برای خواهرش در رشته بایولوژی پذیرش بگیرد، معصومه عاشق خواهرش بود، به یاد دارم که میگفت، درسته مهدیه را من بدنیا نیاورده ام ولی او مثل فرزند من هست،از قضا هم نمیخواست او تنها به کانادا بیاید برای همین تصمیم گرفت در تعطیلات بین ترم برای همراهی خواهرش به ایران بازگردد.
“من سه تا آرزو دارم، اول اینکه پدر و مادرم و خانواده ام را بیارم کانادا تا در آخر عمرشون بعد از سالها تلاش، اینجا استراحت کنند، دوم اینکه تا آخر عمر با خواهرم مهدیه کوچولو زندگی کنم و هرگز از او جدا نباشم و سوم اینکه هرگز در کانادا نمیرم. اینجا سالی ۱۰ نفر هم بر سر مزارم حاضر نمیشن. میخوام جایی باشم که هزاران نفر همیشه بهم سر بزنن و به یادم باشن.”
حالا معصومه در کنار خواهرش در امامزاده صالح هستند. آن همه شور و انرژی و زندگی در صبح هشتم ژانویه توسط سپاه پاسداران از این دو خواهر گرفته شد. حلقهی نامزدی، کتابها، رانندگی با اتومبیلهای جدید، مدیریت در شرکتهای بزرگ کامپیوتری و بسیاری آرزوهای دیگر در خاک شدند اما این جنایت فراموش نخواهد شد.
نویسنده: مجتبا قوی (برادر)